طنز- محمد رضا شهبازي: حتما در جريان پيشنهادات ضد انقلاب براي روزهاي برگزاري جنبش عدم تعهد هستيد. پيشنهاداتي مثل كثيف كاري در تهران يا مسافرت نرفتن و ايجاد ترافيك در شهر. متن زير خاطرات يكي از بچه هاي جنبش سبز است كه بدجوري به اين پيشنهادات عمل كرده است:
پس پريروز
امروز اولين روز اجلاس عدم تعهد بود. ما هم با بچه ها يكجا جمع شديم و تعهد داديم كه اين چند روز تعطيلات را بي خيال عشق و حال شويم و خودمان را وقف جنبش سبز كنيم. البته يكي از دوستان كه اول اسمش فرهاد است معتقد بود كه خود جنبش سبز پر از عشق و حال است و كجا بهتر از اينجا. او وقتي اين جمله را مي گفت با چشمانش به يكي از دوستان كه اول اسمش ژيلاست اشاره مي كرد. وقف هم مختلطش خوب است. تا باشد از اين وقف كردن ها!
پريروز
ديروز كه خودمان را وقف كرديم قرار گذاشتيم گام به گام جنبش عدم تعهد را وسيله اي براي پيروزي جنبش سبز قرار دهيم. گام اول اين بود كه در تعطيلات از تهران خارج نشويم. اما امروز كه سر قرار حاضر شديم ديديم اكثر بچهها گام اول را خيلي بلند برداشته اند و الان طرفهاي مرزن آباد هستند! پيش خودم گفتم خوب شد شلوار پايشان بوده است!
يكي از دوستان كه اول اسمش پرستو است با گريه از اين اتفاق دم ميزد. واقعا از اينكه هنوز افرادي هستند كه تنهايي و غربت جنبش سبز اينطور دلشون رو به درد مياره، تحت تاثير قرار گرفتم. به او گفتم حق داري گريه كني، واقعا اين همه بي مهري به جنبش قابل تحمل نيست. پرستو در حالي كه گريه مي كرد گفت: جنبش كيلو چنده؟ من كه براي اون گريه نمي كنم. قرار بود فرهاد من رو با خودش ببره، اما امروز كه به تلفنش زنگ زدم اون دختره ايكبيري ژيلا گوشيش رو برداشت!
مي خواستم بهش تذكر بدم كه نبايد اسم اعضاي جنبش رو اينطور بي محابا ببره و بايد با اسم رمز بگه. فرهاد و ژيلا يعني چه؟ بايد بگه اول اسمش فرهاد يا اول اسمش ژيلا! بچه هاي جنبش كي مي خوان رعايت اصول امنيتي رو ياد بگيرند؟! خلاصه مي خواستم بهش تذكر بدم ولي هق هقش بخاطر مظلوميت و غربت جنبش بالا رفته بود و صدا به صدا نمي رسيد!
ديروز
ديروز بچه ها با حضور در جاده چالوس و هراز حسابي ترافيك ايجاد كرده بودند كه باعث خرسندي بود. البته قرار بود تهران ترافيك شود اما خب چكار مي شود كرد. بچه ها اعتقاد دارند جنبش نبايد به پايتخت منحصر شود و بايد تمام كشور به جنبش دربيايد. از اين رو خودشان هم هي مي روند شمال و انقدر مي جنبانند كه خدا مي داند.
اما ما كه امروز در تهران بوديم تصميم گرفيتم گام دوم را عملي كنيم. بنابراين رفتيم بالاي پشت بامها تا الله اكبر بگوييم. اولش كسي روش نمي شد چيزي بگه. بعد كه مطمئن شدند كسي نمي بيندشان آرام گفتند الله اكبر. هنوز چندبار الله و اكبر نگفته بوديم كه يكي از بچه ها كه اول اسمش تيرداد است يك سوال فلسفي پرسيد. او گفت اصلا اين چيه كه ما داريم ميگيم؟
يكي از بچه ها كه اول اسمش پرستو است و حضور تيرداد كمي حالش را جا آورده بود گفت: بابا اين همون چيزيه كه اين املها اول نماز ميگن. همون كه اول اسمش تيرداد است گفت: نماز چيه؟! اين دوباره حواب داد: همون كه وضو ميگيرن ميخونند ديگه. همون اولي دوباره پرسيد: وضو چيه؟ اين دوباره گفت: عزيزم همون كه اول گردن و سمت راستت رو مي شوري، بعد مسح پا ميكشي، بعد كف دستت رو ميزني تو خاك و سرت رو مسح ميكني و بعد جمعه ها مي ري نماز جمعه ميخوني! اون اولي باز پرسيد: نماز جمعه چيه؟ اين گفت: بابا تو ديگه چقدر پرتي، مگه تو تو نماز جمعه مختلط آقاي هاشمي نبودي؟ اون دوباره پرسيد: آقاي هاشمي چيه؟!
اوني كه اول اسمش پرستو بود به همراه من كه اول اسمم خسرو است به همديگه نگاه كرديم و از اينكه يه همچين عضوي تو جنبش هست احساس شرم كرديم. اوني كه اول اسمش پرستو بود انقدر احساس شرم كرد كه بلند بلند زد زير گريه. بهش گفتم حق داري دلت به حال جنبش بسوزه و از اين بي كسي جنبش گريه كني. گفت: برو بابا دلت خوشه. من دلم به حال خودم مي سوزه كه فرهاد رو مفت و مجاني از دست دادم و حالا بايد با همچين شاسكولي جنبش كنم! الهي به زمين گرم بخوري ژيلا!
اينبار ديگه طاقت نياوردم و بهش تذكر دادم كه حتي موقع دعا كردن هم بايد اصول ايمني فعاليت چريكي را رعايت كني و مثلا بگي الهي به زمين گرم بخوري اوني كه اول اسمت ژيلاست! همين موقع اوني كه اول اسمش تيرداد بود گفت: دعا چيه؟!
امروز
امروز بايد گام سوم را بر ميداشتيم. اوني كه اول اسمش پرستو است با چشمهاي گريان آمده بود. اوني كه اول اسمش تيرداد است سوت بلبلي مي زد. بغير از اينها چند نفر ديگر هم بودند كه اول اسمشان برزو، ماهرخ، ايانا و ساسي بود.
به بچه ها گفتم در گام سوم بايد شهر را كثيف كنيم و به گند بكشيم. تا اين را گفتم اوني كه اول اسمش تيرداد بود چمباتمه نشست زمين كه... بچه ها دويدند و توجيهش كردند كه منظورمون اينطوري نيست! بچه ها زدند زير خنده بجز اوني كه اول اسمش پرستو بود كه باز زد زير گريه. چون مطمئن بودم اينبار هم براي جنبش گريه نمي كند نرفتم سراغش.
بچه ها را پخش كردم بين سطل آشغالهاي مختلف تا بروند و شهر را كثيف كنند. به اوني كه اول اسمش پرستو بود گفتم برود سراغ سطل آشغال تقاطع وصال و انقلاب. تا اين را گفتم دوباره زد زير گريه. گفتم اينبار تيرداد چكار كرده است؟ گفت: نه، قضيه چيز ديگه ايه. من با اين سطل آشغال روزگاري داشتم. اصلا بوي آشغالهاش رو از بين صد تا سطل زباله ميتونم تشخيص بدم. آخه تو ماجراي فتنه هم من مسئول همين سطل آشغال بودم.
اينبار من از اينهمه احساس، اشك در چشمانم حلقه زد. اوني كه اول اسمش پرستو بود هم با شدت بيشتري گريه كرد. بهش گفتم حق داري، ياد آوري اين زحماتي كه براي جنبش كشيديم واقعا گريه داره. گفت: آره. اون روزها فرهاد هم باهام بود وقتي آشغالها رو مي جنبونديم اما حالا با اين شاسكوله تيرداد بايد بريم سروقت آشغالها!
تيرداد چند متر آنطرفتر چمباتمه نشسته بود و قبل از اينكه بچه ها بهش برسند...!
فردا
فردا اجلاس جنبش عدم تعهد تمام شده است. به نظر من ما روزهاي موفقي را پشت سر گذاشتيم. اوني كه اول اسمش فرهاد است هم از چالوس زنگ زد و گفت او هم روزهاي موفق و باحالي را پشت سر گذاشته است!
نظرات شما عزیزان:
|