او علاوه بر همه این کارها یکی از موسسان روزنامه الوسط بود. این اواخر کارش را گسترش داده بود و حتی در لبنان هم کتاب چاپ و توزیع می کرد. کم نیستند مساجد و کتابخانههایی در کشور بحرین که کتابهای اهدایی او را در خود جای داده اند؛ و کم نیستند اساتید و مبلغان شیعهای که با دعوت او به بحرین می رفتند و در مجالس اهل بیت سخنرانی میکردند. با خیلی از ناشران کاردرست ایرانی هم ارتباطات خوبی برقرار کرده بود و... خلاصه «دار المکتبه الفخراوی» برای شیعیان کشورهای خلیج فارس حسابی غنیمت بود.
حالا انقلاب مردم بحرین اوج گرفته بود؛ شخصیت و سابقه فعالیتهای عبدالکریم فخراوی هم دلیل خوبی بود که رژیم آل خلیفه او را به عنوان یکی از اصلیترین و ابتداییترین گزینههای مخالف رژیم بازداشت کند و از سر راه بردارد. همینطور هم شد؛ 9 روزی بود که خبر درست و حسابی از او نمی رسید. اما بعد از نه روز پیکر بیجان او را به خانوادهاش تحویل دادند.
دولت بحرین ادعا میکرد که او بر اثر بیماری کلیوی جان سپرده است اما کبودیها و آثار فراوان شکنجه که بر روی بدنش باقی مانده بود، حکایت از چیزی دیگر داشت. اتفاقا از داخل زندان هم این حکایتها تایید میشد و کسانی که فریادهای الله اکبر او را زیر شکنجه شنیده بودند، حرف از چیز دیگری میزدند. چند وقت بعد دادستانی بحرین شکنجه عبدالکریم را تایید کرد اما گفت که این کار از روی عمد نبوده است و دو نیروی امنیتی هنگام انجام مأموریت، بدون قصد قبلی فخراوی را مورد ضرب و شتم قرار دادند!
کسی که هر سال خودش را به مراسم حج می رساند و سالی دو سه بار به پابوس اما رضا(ع) میرفت، یکی از حاضران همیشگی نمایشگاه کتاب تهران بود اما آن سال غرفه او خالی ماند. همکاران ایرانی او غرفهاش را تبدیل به غرفه یادبود شهید انقلاب بحرین کردند تا کتاب دوستان ایرانی برایش فاتحه ای بخوانند.
سازمان خبرنگاران بدون مرز با انتشار بیانیه ای به دولت بحرین اعتراض کرد و خواهان محاکمه عاملان قتل او شد. مجمع ناشران انقلاب اسلامی هم در برابر این جنایت ساکت نماند و بیانیه ای صادر کرد و مجالس ختمی هم برای او در ایران برگزار شد.
24 فروردین سال 90 بود، چهارشنبه روزی که پیکر شهید فخراوی را در خیابانهای منامه تشییع کردند. خیلی ها که تا آن روز کتابهای انتشارات فخراوی را در دست گرفته بودند، زیر تابوت او رفتند و همراه با دختر کوچکش، سارا اشک ریختند.
نظرات شما عزیزان:
|