سرویس سیاسی بی باک؛ محمد پـورغلامي: تیر ماه سال 88 یعنی دقیقا در اوج آشوبهای بعد از انتخابات ریاست جمهوری، فتنهگران به هر دری میزدند که برای خود یار جمع کرده و سرمايهي اجتماعي و مردمي خود را افزايش دهند. یکی از پایگاههای اصلی و البته سنّتي آنها از دوران دولت اصلاحات به بعد، بدون شک «خانهي هنرمندان» بود.
در همان ایام، خبری روی خروجی سایتها قرار گرفت که عناصر مشكوك حامي آشوبگران، اعضاء خانهي هنرمندان را تحت فشار قرار دادهاند تا با فضاسازي عليه قوه قضاييه و نيروهاي انتظامي و امنيتي زمينهي آزادسازي آشوبگران را كه دستگيري آنها موجب ايجاد آرامش در كشور شده بود را فراهم كنند. که البته در آن روزها، پاسخ خانهي هنرمندان منفی بود. اما اين خود نشان از اهميت استراتژيك اين خانه داشت. (1)
بنای خانهي هنرمندان در سال ۱۳۷۷ با بازسازی بنایی از دورهي قاجار که مدتی نیز پادگان بود با مدیریت «بهروز غریبپور» و با حمایت شهرداری وقت تهران و وزارت ارشاد و رئیس جمهور وقت دولت اصلاحات، سيدمحمد خاتمی ساخته شد.
غریبپور که در عصر اصلاحات، مشاور فرهنگی «غلامحسین کرباسچی» (شهردار وقت تهران) و مدیر «فرهنگسرای بهمن» به شمار میرفت، سالها در پوشش برگزاری برنامههای فرهنگی و هنری با سفارتخانهی کشورهای سوئیس، فرانسه، هلند، لهستان، چک و... ارتباطات گسترده داشت.
از سال 1383 وی از «رامین جهانبگلو» (جاسوس تابلودار CIA) برای برگزاری جلسات سیاسی- فرهنگی در خانهي هنرمندان دعوت کرد و این جلسات که گاهی با حضور سفیر لهستان برای تئوریزه کردن «استراتژی جنگ نرم» تشکیل میشد، تا هنگام بازداشت جهانبگلو نیز به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» ادامه داشت.
رامين جهانبگلو
جالب آنكه همين شخص در زمان دولت آقاي احمدينژاد در مراسمی رسمی با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، معاونان هنری و مطبوعاتی این وزارتخانه و سخنگوی وزارت امور خارجه، «نشان درجه یک هنری» دريافت ميكند!
یکی از مهمترین اقدامات مشترک غریبپور و جهانبگلو دعوت از 3 تن از «رهبران کودتای مخملی اروپای شرقی» و یکی از جاسوسان آمریکایی- کانادایی به خانهي هنرمندان بود. «الکساندر اسمولار» و «آدام میچنیک» (رهبران فروپاشی لهستان) به همراه «آگنش هلر» (از رهبران فروپاشی مجارستان) که اسناد جاسوسی آنان برای CIA سالهای پیش در رسانههای جهان منتشر شد، یک ماه پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 به تهران آمدند و ضمن توهین به انقلاب اسلامی، در خانهي هنرمندان پیرامون «گذار به دموکراسی» و شیوهي دگرگون کردن نظامهای سیاسی سخنرانی کردند. همچنین غریبپور سالها امکانات خانهي هنرمندان را به پیشبرد برنامههای «کیان تاجبخش» (عامل جرج سوروس و جاسوس CIA) اختصاص داد. (2)
بهروز غریب پور
کمتر از ده روز بعد از انتشار نامهي فتنهگران به اهالي خانهي هنرمندان، يعني دقيقا در روز پنجشنبه 18 تیرماه 88، «یحیی کیان تاجبخش»، جامعهشناس داراي تابعيت آمريكا و نمايندهي بنياد آمريكايي «جامعهي باز» جورج سوروس در ایران و در تهران، دستگیر و ماموران رایانه و تلفن همراه وی را نیز توقیف کردند. تاجبخش کسی بود که در ماجرای فتنهي 88، نقش هماهنگی برخی عناصر داخلی با نهادهای آکادمیک و اطلاعاتی خارج از کشور را ایفا میکرد.
«كيان تاجبخش» را كه شبكهي تلويزيوني CNN يك آمريكايي ايرانيتبار معرفي كرده بود، از فعالان شبكهاي است كه از سوي «بنياد سوروس» به دنبال «فرهنگسازي، نهادسازي و شبكهسازي در كشور» بوده است.
البته پیش از این تاجبخش، یک بار دیگر در 15 خرداد 1386 به اتهام همکاری با بیگانگان و تلاش برای انقلاب مخملی، به همراه ديگران ياران وي، «هاله اسفندياري» و «رامين جهانبگلو» دستگير شد. اما متاسفانه با فشار برخی محافل داخلی و خارجی با وثيقهي مالي به ارزش صدهزار دلار آزاد شد. (3)
چند هفته بعد از دستگيري تاجبخش و در تیرماه همان سال 86، وي در برنامهي تلويزيوني «به اسم دموكراسي» به همراه دو نفر فوقالذكر، شركت كرده و نحوهي همكاري خود را با بيگانگان و بهطور خاص بنیاد جورج سوروس، یعنی مهمترین سازمان ایجاد انقلابهای مخملی در جهان تشریح کرد.
او در اين برنامه به صراحت اعتراف كرد:
«هدف درازمدت بنياد سوروس براي پياده کردن آن فلسفهي جامعه باز و حرکت کردن آن جامعه يا جامعهاي به سمت جامعهي باز، اين است که بين حاکميت و ملت شکاف ايجاد بشود و از طريق اين شکاف آن قسمتهاي جامعهي مدني که برمبناي جامعه باز شکل گرفته و توانمند شده، روي آن حاکميت به منظور تغيير رفتارش فشار اعمال کند. اين شکاف و تحرک می تواند شکل شتابزدهاي داشته باشد (اگر درجايي مثل گرجستان باشد) و در جايي ديگر ميتواند شکل تدريجي به خود بگيرد و تغيير رفتارها شکلي، تدريجي و نرم داشته باشند. براي ايجاد چنين شکافي ميگويد، يا دولت مرکزي يا حاکميت مرکزي بايد تضعيف بشود يا آن بخش جامعهي مدني يا بخش عمومي را که همراه با آن حاکميت نيست، بايد توانمند باشد.»
تاجبخش دربارهي پروژهي بنياد سوروس در كشورهاي اسلامي نيز گفت: «سرمايهگذاري بنياد سوروس بعد از فروپاشي نظام کمونيسم و شوروي اين بايد باشد که جهان اسلام را هدف قرار دهند و همين امر همان حالت "اتو پيک" را مجددا و استراتژي درازمدت اين بنياد را نيز نشان ميدهد. يعني در واقع تا به حال بيشتر برنامهها و سرمايهگذاريهاي بنياد سوروس در داخل اروپاي شرقي، آسياي مرکزي و جماهير شوروي سابق قرار داشته است ولي الان بطور محاورهاي اگر عنوان کنيم، آن بنياد احساس ميکند که کارشان در آنجا اگر تمام نشده باشد الان تمام شده و دارد به سمت کشورهاي اسلامي از جمله ترکيه، کشورهاي عرب، پاکستان، افغانستان و ساير کشورها به پيش ميرود.» (4)
طرفه آنكه در همان سالها، تاجبخش که عنوان مدرّس جامعهشناس شهری را یدک میکشید در بسیاری از محافل و پاتوقهای اپوزیسیون حضور داشت. اما حضور او در یک مكان بیش از سایر محافل بود: آري، «خانهي هنرمندان»! وي يك ماه پيش از انتشار خبر بازداشتش به دعوت «بهروز غريبپور» به «خانهي هنرمندان ايران» رفت و در مراسم رونمايي مجلهي فرهنگي و هنري «گالري» كه در كشور هند منتشر ميشود، به سخنراني پرداخت. روزنامهي کیهان در آن ایام، پرده از این ماجرا برداشت و به صراحت نوشت:
«دلال اطلاعاتي انستيتو «جامعهي باز» در ايران كه در كنار «عليرضا سميع آذر» (مدير پيشين موزهي هنرهاي معاصر)، مريم زندي (كارمند تلويزيون ملي در عصر پهلوي دوم)، ابراهيم حقيقي (گرافيست مائوييست و داور هنرهاي تجسمي در فستيوالهاي شهرداري و موزهي هنرهاي زيباي تهران) و سفير هندوستان به «خانهي هنرمندان» دعوت شده بود، پيرامون مقالهاش در مجله هنري گالري سخن گفت.
عليرضا سميع آذر كه همگام با اين مأمور مخملي به «خانهي هنرمندان ايران» رفته بود، چند روز قبل رابط ايراني برگزاري نمايشگاه نقاشي «آرزوها و روياها» در واشنگتن دي.سي بود؛ نمايشگاهي كه دفتر ويژهي امور آموزشي و فرهنگي كاندوليزا رايس، به درخواست رئيس جمهور آمريكا، براي ارائهي تصويري سياه از هنر و جامعهي ايران، برپا كرد.
حضور دو رابط همسو با اردوگاه فكري نئومحافظهكاران در خانهي هنرمندان (سميع آذر و تاجبخش) در مراسم رونمايي از نشريهاي هنري كه بناي ساخت حلقهاي ارتباطي ميان فعالان هنري داخل كشور با بيگانگان را دارد، پرسشهاي فراواني را برميانگيزد.
پيش از اين مجريان پروژهي «براندازي نرم» از دهلينو به عنوان سرزميني واسط براي آموزشهاي امنيتي به فعالان «كمپين دختركان و پسركان» بهره جسته بودند و از سه عضو مركز فرهنگي زنان براي شركت در كارگاههاي آموزشي در هند دعوت كرده بود.» (5)
دامنهي اقدامات نامتعارف و آشوبگرانهي خانهي هنرمندان در طول هشت ماه از ماجرای فتنه، همچنان ادامه داشت. گویا همهي همّ و غم خانهي هنرمندان و ليدرهاي اصلي آن، زدن تیشه به ریشهي هویت ديني و ملی ایرانیان بود. تا جایی که حتی در خرداد ماه 89، خانهي هنرمندان در اقدامي سؤال برانگيز و قابل تأمل اقدام به عرضهي كتابي با عكسهاي مستهجن كرد!
اين كتاب شامل عكسهاي خبري بود كه با 512 صفحه و به قيمت 35 هزار تومان در فروشگاه خانهي هنرمندان توزیع میشد. در برخي صفحات آن عكسهايي عريان و مستهجنی از زنان و مردان منتشر شده بود. جالب آنکه مجيد جوزاني، مدير وقت خانهي هنرمندان و حامی همیشگی جنبش موسوم به سبز، از توزيع چنين كتابي در فروشگاه خانهي هنرمندان اظهار بياطلاعي كرد! (6)
مجید جوزانی
جوزانی در مقطع حضور و فعالیت خود در خانهي هنرمندان که مقارن با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری 88 بود این مرکز را به پاتوقی برای آمد و رفت سران فتنه تبدیل کرد. او همواره تلاش داشت برای کاندیدای جريان موسوم به سبز نهايت تبليغات را انجام بدهد. در حقيقت يكي از پاتوقهاي اصلي جريان فتنه در همينجا بود.
جوزاني به بهانههایی چون افتتاح مراکز جدید، یا افتتاح نمایشگاهها و تئاترهای جدید و یا برگزاری جشن و برنامههای هنري ديگر، پوشش مناسب تبلیغی و رسانهای برای کاندیدای متعلق به جریان فتنه فراهم سازد. در این راه جوزانی تا جایی پیش رفت که یکی از سران اصلی فتنه را به بهانهي جشن عید غدیر به خانهي هنرمندان دعوت کرد. (7)
اگر چه مجموعهي این اتفاقات و اطلاعرساني به موقع رسانههايي ارزشي، موجب برکناری جوزانی از خانه هنرمندان شد اما به نظر میرسد به دلیل وجود «تفکرات سکولاریستی» حاکم بر ساختار آن و عناصر معلومالحال، چنین ماجراهایی همچنان در خانهي هنرمندان ادامه دارد. شاهد مدعا، برنامه چند وقت پیش خانهي هنرمندان است. در خرداد ماه امسال، خانهي هنرمندان محل برگزاری مراسم تجلیل از کسی بود که سابقهي وی نیز مانند كيان تاجبخش در هالهای از ابهام و تردید است: «علی دهباشی»!
خانهي هنرمندان مراسمي در تجليل از علي دهباشي، سردبیر نشریهی بخارا برگزار كرد و در آن مراسم فیلم مستندی با عنوان «سلام، من دهباشی هستم» رونمایی و پخش شد.
در این فیلم مستند كه اولین ساختهی آتشباری است، مصاحبههایی با آیدین آغداشلو (از طرفداران جنبش سبز و همسر مطلقهي شهره آغداشلو، بازیگر فیلمهای ضدایرانی چون سنگسار ثریا)، سیمین بهبهانی (عضو بنياد اشرف پهلوي در واشنگتن)، مریم زندی (همان عکاس ضدانقلابی که دست بر قضا وزارت ارشاد به او هم «نشان درجه یک هنری» اهدا کرد و وی در پاسخ به آن با بيادبي تمام نوشت که این نشان را قبول نمیکند، چون جمهوری اسلامی دوستان و همکارانش - یعنی روزنامهنگاران جاسوس- را به زندان انداخته و اشتیاقی ندارد که چنین نشانی را در کارنامهاش داشته باشد!)، حسن انوری، نصرت كریمی، ابراهیم یونسی و... انجام شده است.
آیدین و شهره آغداشلو
مریم زندی
در بخشهایی از آن، صحبتهای «فریدون مشیری» در جشن سالگرد انتشار مجلهی بخارا نیز به نمایش درآمد. حتی «محمود دولتآبادی» (نویسندهي اپوزیسیونِ با گرایشهای کمونیسم دهقانی) هم در این فیلم حضور داشته و از مجلهی بخارا به عنوان یك دایرةالمعارف یاد میكند. سیمین بهبهانی که در این مراسم حضور داشت نیز بعد از پخش مستند گفت: «خیلی خوشحالم كه امروز به اینجا آمدم و دیدن این فیلم باعث شد تا ناراحتی و بیماریام را برای مدتی فراموش كنم.»
اگر چه تا همینجا از روی اسامی کسانی که ثناخوان و مجیزهگوی دهباشی شدهاند میتوان پی به ماهیت و شخصیت وی برد، و اگر چه دانستن این نکته که دهباشی، یار گرمابه و گلستان «شائول بخاش» صهیونیستی (همسر هاله اسفندياري) است و در زمان ریاست میرحسین موسوی نيز جزو حلقهي ياران او در فرهنگستان هنر به شمار ميرفت، برايمان كافي است، اما شاید دانستن سطور زير نيز خالی از لطف نباشد.
در کتاب «ارتش سری روشنفکران» که به تازگی از سوی انتشارات کیهان روانهي بازار شده است دربارهي علی دهباشی و فعالیتهای او این چنین آمده:
«با انتشار مجله بخارا به سردبيري علي دهباشي، فولادوند در كادر سياستگذاري آن جاي گرفت و خانهي هنرمندان ايران نيز يكي از پاتوقهاي دائمی اش شد. سابقهي آشنايي فولادوند و دهباشي به هنگام انتشار ماهنامهي كلك در اواخر دههي 1360 مي رسيد. دهباشي، كارگر چاپخانهي مسعود سعد بود كه ابتدا به نشرياتي چون آدينه و دنياي سخن راه پيدا كرد و با باند فاسد سلطنتطلبان در مجلهي دفتر هنر (به سردبيري بيژن اسديپور) گره خورد. سپس از سال 1369 به مدت 7 سال سردبيري ماهنامهي كلك (به مديرمسئولي كسري حاج سيدجوادي) را عهدهدار شد. از همين هنگام نيز با عطاالله مهاجراني (معاون وقت حقوقي و پارلماني رئيسجمهور) رابطهاي نزديك يافت و در جلسات مهاجراني با نويسندگان سلطنتطلب مثل شاهرخ مسكوب شركت ميكرد.
دهباشي در سال 1377 مجلهي بخارا را روي كيوسكهاي مطبوعاتي فرستاد و از دل آن، حلقه پنجشنبهها درآمد.
علی دهباشی
فولادوند به حضور در اين حلقه بيشتر از تعامل با ديگر محافل علاقه نشان مي داد. اين حلقه نزديك ميدان فردوسي، داخل بنبست رفعتجاه در دفتر بخارا تشكيل جلسه ميداد و هر از گاهي ميزبان فريدون آدميت، تاريخنويس فراماسون بود.
روشنفكران سكولار مانند داريوش شايگان، محمود دولتآبادي، محمد علي همايون كاتوزيان، گلي ترقي، حسن عشايري، پري زنگنه، ميشل كويي پرس، محمد نقي غياثي، جلال خالقي مطلق، انور خامهاي، حسن كامشاد، مصطفي ملكيان، شهريار عدل، پيروز سيار، عبدالله كوثري و روحانگيز شريفيان اغلب به حلقهي پنجشنبهها رفت و آمد ميكردند. حتي سلطنتطلباني مانند سيمين بهبهاني (عضو بنياد اشرف پهلوي در واشنگتن) يا روشنفكران لائيك مثل جمشيد ارجمند (عامل اميرعباس هويدا و عضو حزب خلق مسلمان ايران) براي پيشبرد پروژهي شناسايي شبكهاي از نويسندگان فارسي زبان با اين حلقه همكاري داشتند.
گاهي علي دهباشي براي جذب جوانان، بازيگران سينما از جمله فاطمه معتمدآريا را به عنوان ميهمان به حلقهي پنجشنبهها مي آورد. در يكي از جلسات، هنگام حضور معتمدآريا و بهانهي سفرنامهخواني، ايرانيان مسلمان را به سبب شيوهي زيارت بارگاه امامان شيعه مانند توسل به امام رضا (ع) به استهزاء گرفتند و يك بار هم فولادوند در ضمن بحثي دربارهي هانا آرنت، او را به سبب انكار حقوق الهي ستود.» (8)
باري، مجموع مطالب بالا به خوبي نمايانگر انحرافات فكري و عملي نيروهاي تأثيرگذار بر خانهي هنرمندان است. و حالا جاي اين سؤال پيش ميآيد چرا با اين وجود، به چنين مكاني، و با چنين كاركردي كه گوشهاي از آن در سطور بالا ذكر شد اجازهي فعاليت داده ميشود؟
چرا با نهادي كه با حمايت مستقيم اصلاحطلبان و تكنوكراتهاي كارگزاران تأسيس شد، تا بدين حد با مماشات و تسامح رفتار ميشود؟ آيا محض رضاي خدا، «يكي» و تنها يكي از اقدامات خانهي هنرمندان كه از سرمايهي بيتالمال ارتزاق ميكند در راستاي اهداف نظام و براي تقويت آن، مفيد فايده بوده يا نه، جز ضرر سود ديگري نداشته است؟
مسؤولين محترم فرهنگي كشور دقت كنند كه اگر در ماههاي اخير دغدغهي بسياري از آنان، سر و سامان دادن به اوضاع بيسر و سامان «خانهي سينما» بوده است، اهميت خانهي هنرمندان به مراتب بيش از خانهي سينما است. پر بيراه نگفتهايم كه در حقيقت خروجي خانهي هنرمندان و تصميمات ليدرهاي آن است كه به مجموعههاي ديگري چون خانهي سينما سرايت ميكند. بنابراين ابتدا بايد فكري براي «سرچشمه«ي اصلي اين جريان كرد كه نيك گفتهاند:
سرچشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پرشد نشاید گرفتن به پیل.
نظرات شما عزیزان:
|